قبل از طلوع ...

یک درد بس است برای قبیله‌ای

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ

من وارث دردهای یک قبیله‌ام. وارث تنهایی‌هایشان. .... من وارث تنهاییِ تنهایان قبیله‌ام هستم. من وارث تنهایی‌های یک قبیله‌ام چه آنهایی را که دیدم، حس کردم و شناختم، چه آنها که مثل من درد و تنهایی‌شان را توی دلشان نگه داشتند و عنوان نکردند، اما برای من به ارث گذاشتندش .... از تنهایی و درد هر کدامشان، یک رگ به عنوان نماینده توی پیشانی‌ام هست، از پیشانی‌م راه می‌گیرند و میروند تا پشت سرم، تا بصل النخاع، مرکز تنفس، همین است که من هر روزه، یک ساعتهایی تنگی نفس میگیرم. درد و تنهایی قبیله‌ام گیر میکند و راه نفسم را می بندد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۳۰
مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی