یک درد بس است برای قبیلهای
پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ
من وارث دردهای یک قبیلهام. وارث تنهاییهایشان. .... من وارث تنهاییِ تنهایان قبیلهام هستم. من وارث تنهاییهای یک قبیلهام چه آنهایی را که دیدم، حس کردم و شناختم، چه آنها که مثل من درد و تنهاییشان را توی دلشان نگه داشتند و عنوان نکردند، اما برای من به ارث گذاشتندش .... از تنهایی و درد هر کدامشان، یک رگ به عنوان نماینده توی پیشانیام هست، از پیشانیم راه میگیرند و میروند تا پشت سرم، تا بصل النخاع، مرکز تنفس، همین است که من هر روزه، یک ساعتهایی تنگی نفس میگیرم. درد و تنهایی قبیلهام گیر میکند و راه نفسم را می بندد...
۹۲/۰۸/۳۰