قبل از طلوع ...

خدایِ روی زمین

چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۱، ۱۱:۳۷ ق.ظ




من، نشسته بودم  روی  صندلی که در بالاترین نقطه اتوبوس قرار داشت، کنار پنجره، این صندلیِ مورد علاقه من است. اتوبوس شلوغ بود، خیلی شلوغ، دو دختر نوجوان سوار شدند، در بسته شد و اتوبوس خواست حرکت کند، جیغ و فریاد دخترها بلند شد، گویا  مادرشان پایین جا مانده بود، در باز شد و دخترها پیاده شده‌اند، دختر اولی سریع رفت و دست مادرش را گرفت، کوچکتر بود، دبستانی شاید، دختر دومی با عصبانیت رفت سمت مادر و فریاد کشید، حرفهای بدی زد خطاب به مادرش، همه‌ی اتوبوس شنیدند، نوچ نوچ کردند، مادرِ دختر قیافه مظلومی داشت، یا شاید در آن شرایط مظلوم به نظرم رسید، چشمهایش خیس شد، هیچ نگفت.  

من حس کردم سرم گیچ می‌رود، حس ناتوانی داشتم، توی دلم آشوب شده بود، چشمهای زن از ذهنم خارج نمی‌شد، کم مانده بود بزنم زیر گریه. خودم را گذاشتم جای زن، با خودم فکر کردم اگر جای او بودم، جلوی همه یکی میخواباندم زیر گوش دخترک تا آدم شود، بعد فکر کردم پس تکلیف این همه روانشناسی و تربیتی که خواندی چه می‌شود، راه درستش شاید این نباشد، شخصیت دخترک آن هم در این سن و سال به فنا می‌رفت با این کار.

فکر کردم شاید رهایش میکردم توی خیابان، یک تاکسی می‌گرفتم و برمی‌گشتم خانه و تا مدت‌ها مثل دیوار با دخترک برخورد می‌کردم، نمی‌دانم! دلم آشوب بود از این حرکت، هنوز هم که چند روز گذشته نمی‌توانم ذهنم را رها کنم از این مسئله!

من یاد گرفته‌ام که مادرِ هر کسی، خدای روی زمینش است. آدم، به خدایش توهین نمی‌کند، اخم نمی‌کند، فریاد نمی‌کشد، آن هم توی خیابان، جلوی چشم این همه آدم ...

دو سه روز است که از این ماجرا می‌گذرد و ذهن من دائم دنبال پیدا کردن علت چنین برخوردهایی می‌گردد. چیزهایی که وجود یا عدم وجودشان، منتج به چنین برخوردهایی می‌شود! نظام آموزشی بی‌خاصیت ما! ادبیات کودک و نوجوان ما که پر است از درونمایه‌های تُهی! رسانه‌های بی‌مزه و بی‌دغدغه، نظام تربیتی نادرست و عرفِ گاه دست و پا گیر!!

دیدن چنین صحنه‌ای در جامعه‌ای دین‌مدار، فاجعه است... 



نظرات  (۳)

۲۳ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۱۵ فاطمه مطهری
سلام ستایش جان و ریحانه جان
سال نو پیشاپیش مبارک به هردویتان
دعوت شدید برای نوشتن و عیدی دادن http://www.vaadi.ir/archive/2948
خوشحال میشم بنویسید.
چه تعبیر قشنگی .. خدای روی زمین .... خب امثال مایی که جلوی چشم خیلی بیشتر ها حرمت خدای توی اسمان را نگاه نمیداریم لابد نتیجه اش میشود که یک روز یک نفر جلوی چشم یک عده حرمتمان را نگاه ندارد دیگر .... نمیدانم 
نگران نباش ستایش جان؛ مطمئنم اون مادره پیش خودش گفته خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
این برخورد زشت دختره, خبر از فاجعه ی تربیتی مادرش می دهد.
پاسخ:
خب به نظر میرسه که واقعا ریشه در تربیت هم داره ولی هیچ مادری با هیچ نوع تربیتی حقش چنین برخوردایی نیست :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی