عذر میخواهم از خوشبختی
عذر میخواهم از شانس که ضرورت صدایش زدیم.
عذر میخواهم از ضرورت اگر اشتباه میکنم، به هرحال.
خواهش میکنم، عصبانی نباش خوشبختی، که تو را حق خود میدانم.
باشد که مردهی من، با راهی که خاطرههایم محو میشوند کنار بیاید.
عذر میخواهم از زمان، برای تمام جهانی که هر ثانیه نادیدهاش گرفتم.
عذر میخواهم از عشقهای گذشته که فکر میکردم آخرینِ آن، اولین آن است.
مرا ببخشید زخمهای سرباز، اگر با انگشتم شما را آزردم.
پوزش میخواهم از تمام کسانی که از اعماق گریستند، به خاطر دقیقههایی که بایگانی کردم.
پوزش میخواهم از تمام آنها که در ایستگاه راهآهن منتظر ماندند، چرا که ساعت پنج صبح خواب مانده بودند.
ببخش، امید تعقیب شده، اگر گاه وبیگاه خندیدیم.
ببخش، بیابان، که با یک پیالهی آب به سویت نمیشتابم.
و تو، شاهین، که سال به سال تغییر نمیکنی و همیشه در قفسی یکسان هستی، نگاه خیرهی تو همواره به نقطهی یکسانی از فضا، ثابت مانده است، مرا ببخش، حتی اگر معلوم شود مصنوعی بودهای.
غذر میخواهم از درختان قطع شده برای خاطر چهارپایههای میز
عذر میخواهم از سوالهای بزرگ برای خاطر جوابهای کوچک
حقیقیت، خواهش میکنم، توجه چندانی به من نکن.
بزرگ منشی، خواهش میکنم، بزرگوار باش
مرا تحمل کن، راز عجیب هستی، که ریسمان بیقاعده را از دنبالهات بیرون کشیدم
روح، دلخور مشو اگر گاهی اوقات، تنها گاهی اوقات تو را دارم.
عذر میخواهم از همه چیز، اگر نمی توانم در یک زمان، همه جا باشم
عذر میخواهم از همه، چرا که نمیتوانم تمام زنان و تمام مردان باشم.
میدانم تا زمانی که زنده خواهم بود، توجیه نخواهم شد.
چرا که من خودم در راه خودم میایستم
مرا تحمل نکنید خصومت! سخن! که کلماتی با ارزش از شما قرض گرفتم.
سپس سخت کار کردم، شاید که ملایم به نظر بیایند.
ویسواوا شیمبورسکا/ترجمه رویا زندهبودی