«پنجشنبه فیروزهای» آخرین اثر سارا عرفانیست. برای خواندنش هیچ اشتیاقی نداشتم، چرا که پیش از این، هر آنچه از عرفانی خوانده بودم را دوست نداشتم. با این حال کتاب را خواندم... «پنجشنبه فیروزهای» از نظر من تلاش عرفانی برای به تصویر کشیدن نوعی سبک زندگی اسلامی است، در قیاس با چند سبک زندگی دیگر. ماجرای چند دختر و پسر دانشجو که تحت یک اردوی دانشجویی راهی «مشهد» میشوند. داستان از زبان «غزاله» روایت میشود، دختری دانشجو که فلسفه خوانده، مذهبی است و عاشق! و سه سال است که بر سر راه وصالش مشکلاتی وجود دارد. پسری که «غزاله» دوستش دارد نامش سلمان است که او هم در همین اردو حضور دارد. داستان مجموعه روایتهایی است از زبان این دو. نویسنده علاوه بر به تصویر کشیدن سبک زندگی اسلامی، به بحث ارتباط دختر و پسر پرداخته تا به حوزهای حساسیتزا که در رمانهای مذهبی کمتر به آنها پرداخته میشود، قدم بگذارد. با این کار هم به جذابیت و تعلیق داستان کمک کرده و هم به زعم من تلاش کرده که نوعی ارتباط درست را ترسیم کند.
عرفانی سعی کرده شخصیت محوری داستان یا قهرمانش را در مسیر سلوک قرار دهد و بهترین بستر برای این سلوک را «زیارت» در نظر گرفته. تلاش او برای خلق شخصیتهای باورپذیر و خاکستری که خواننده امروزی بتواند به راحتی با آن همذات پنداری کند، قابل ستایش است و استفاده از بهروزترین اصطلاحات رایج میان جوانان که اغلب بر گرفته از زندگی و شبکههای مجازی هستند به نظر میرسد به همین منظور اتفاق افتاده.
با این حال شخصیتهای فرعی زیاد خوب از آب درنیامدهاند، سردرگمند، خاکستریشان، خاکستری قابل قبولی نیست. حتی خود غزاله هم با این که تلاش شده طوری شخصیتپردازی شود که قابل باور بوده و سفید مطلق نباشد، اما خیلی خوب و روشن نیست، از نظر یکپارچگی و تعادل شخصیتی کمی دچار مشکل است انگار.
سلمان شخصیت دیگری است که نقش روبهروی غزاله است و عاشق او! توصیفاتی که از زبان سلمان میشنویم، کمی لوساند، به تصویر کشیدن و توصیف جمعها و دوستیهای پسرانه این احساس را منتقل میکند که عرفانی نتوانسته به خوبی به تصویر کشیدن جمعهای دخترانه از پس آن برآید.
خط و ربطها هم گاه کمی زردند. جا به جا شاهد شفا گرفتن و کرامات ویژه و اتفاقات کمیاب هستیم. بعضی شخصیتهای فرعی بی هیچ رسالت خاصی وارد داستان میشوند و بدون هیچ پایان بندی جذابی از داستان حذف می شوند، نمونهاش «ناصر» راننده تاکسیای که آخرش هم درست مشخص نشد که اتفاقات زندگی این آدم چه چیزی را میخواست به خواننده بگوید. رمان، کشف خاصی ندارد، لذت ویژهای نصیب خواننده نمیکند.
اما با وجود نواقصی که در متن داستان وجود دارد، تلاش دائمی عرفانی در حوزه رمان و داستان متعهد و مذهبی، که کمتر کسی سراغش میرود، قابل احترام و ستایش است.
از نظر من این کتاب مناسب دختران 15 تا 20 سال است و میتواند رقیب خوبی برای رمانهای زرد باشد که دست به دست بین دختران نوجوان میچرخد.
عرفانی سعی کرده شخصیت محوری داستان یا قهرمانش را در مسیر سلوک قرار دهد و بهترین بستر برای این سلوک را «زیارت» در نظر گرفته. تلاش او برای خلق شخصیتهای باورپذیر و خاکستری که خواننده امروزی بتواند به راحتی با آن همذات پنداری کند، قابل ستایش است و استفاده از بهروزترین اصطلاحات رایج میان جوانان که اغلب بر گرفته از زندگی و شبکههای مجازی هستند به نظر میرسد به همین منظور اتفاق افتاده.
با این حال شخصیتهای فرعی زیاد خوب از آب درنیامدهاند، سردرگمند، خاکستریشان، خاکستری قابل قبولی نیست. حتی خود غزاله هم با این که تلاش شده طوری شخصیتپردازی شود که قابل باور بوده و سفید مطلق نباشد، اما خیلی خوب و روشن نیست، از نظر یکپارچگی و تعادل شخصیتی کمی دچار مشکل است انگار.
سلمان شخصیت دیگری است که نقش روبهروی غزاله است و عاشق او! توصیفاتی که از زبان سلمان میشنویم، کمی لوساند، به تصویر کشیدن و توصیف جمعها و دوستیهای پسرانه این احساس را منتقل میکند که عرفانی نتوانسته به خوبی به تصویر کشیدن جمعهای دخترانه از پس آن برآید.
خط و ربطها هم گاه کمی زردند. جا به جا شاهد شفا گرفتن و کرامات ویژه و اتفاقات کمیاب هستیم. بعضی شخصیتهای فرعی بی هیچ رسالت خاصی وارد داستان میشوند و بدون هیچ پایان بندی جذابی از داستان حذف می شوند، نمونهاش «ناصر» راننده تاکسیای که آخرش هم درست مشخص نشد که اتفاقات زندگی این آدم چه چیزی را میخواست به خواننده بگوید. رمان، کشف خاصی ندارد، لذت ویژهای نصیب خواننده نمیکند.
اما با وجود نواقصی که در متن داستان وجود دارد، تلاش دائمی عرفانی در حوزه رمان و داستان متعهد و مذهبی، که کمتر کسی سراغش میرود، قابل احترام و ستایش است.
از نظر من این کتاب مناسب دختران 15 تا 20 سال است و میتواند رقیب خوبی برای رمانهای زرد باشد که دست به دست بین دختران نوجوان میچرخد.