خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
«عشق پنهانی، عشقی که انسان جرئت نمیکند هرگز با هیچکس دربارهی آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری، آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقرهی گداخته شفاف و صیقلی میشود» ـ از متن کتاب ـ
پس از پشت گوش انداختن هزارباره، و حسرت خوردنهای بیفایده که آخر چرا من «چشمهایش» را نمیخرم، چرا من «چشمهایش» را نمیخوانم! بالاخره موفق به خواندن این رمان شدم.
«چشمهایش» را بزرگعلوی در سال 1331 نوشته است و به قول خودش «نزدیک بود که سری توی سرها دربیاورد»! آنچه که درباره بزرگعلوی میگویند این است که او جزء بنیانگذاران حزب توده بوده است و تمایلی هم به فلسفه مارکس داشته. بزرگعلوی در رشته روانشناسی و علوم تربیتی تحصیل کرده و در روانشناسی به نظریات فروید علاقهمند بوده است. در پایان رمان چشمهایش یک فصل کوتاه از زبان نویسنده آورده شده که به شرح داستان نویسندگیاش پرداخته و اینکه چرا نتوانسته به زعم خودش نویسنده بزرگی شود و از آشناییاش با صادق هدایت و تأثیری که از او میگرفته گفته است. اگرچه که خودش میگوید: «من برای هدایت احترام زیادی قائلام و سبک کار او را دوست داشتم؛ اما تصورات و آمال او را نمیپذیرم و از او تقلید نمیکنم.»
به هر حال آنچه که بیش از هرچیزی مرا به خواندن رمان جذب کرد، نام کتاب بود. بله «چشمهایش» نام ایدهآل و جذابی برای یک رمان است و من دوستش دارم. اگرچه که ممکن است کمی تینایجوار به نظر بیاید.
تم داستان عشقی، سیاسی است. از آنجا که بزرگعلوی، جزء منتقدین حکومت و از فعالین سیاسی زمان خودش بوده، بسیار طبیعی است که سیاست و انتقادهایش را در لابهلای رمانش آورده و زمینه و بستری را که قرار است یک داستان رمانتیک در آن نقل شود، بستری سیاسی در نظر گرفته. داستان از ابتدا از زبان یک ناظم مرد، نقل میشود و خیلی ماهرانه اواسط داستان راوی عوض میشود و روایت را از زبان شخصیت زن و قهرمان داستان میخوانیم. زنی که به واسطه زیبایی و ثروت و شرایط خانوادگیاش در صدر جامعهی خودش قرار گرفته و همواره مورد توجه مردان و طرف حسادت زنان است و اگر چه که در خوشگذرانی کم نمیگذارد اما به واسطه آشناییاش با یک «نقاش» به اسم استاد ماکان، زندگیاش و دغدغههایش متحول میشود و اهداف و خواستههایش از آن همه خوشگذرانی به سمت و سویی دیگر متمایل میشود که شاید قویترین دلیل در این تحول «عشق» است.
در «چشمهایش» با شخصیتهای متفاوتی روبهرو هستیم، مبارزین سیاسی، افراد خوشگذران، سرسپردگان حکومت دیکتاتوری و ... علوی در بیان و توصیف شخصیت آنها خیلی خوب عمل کرده. خاصه در شخصیتسازی «فرنگیس» قهرمان زن داستان، و توصیف حالات و روحیات و خواستهها و خوشآمدهای یک زن! که انتظار میرود از توان یک نویسنده مرد خارج باشد. اما بزرگعلوی خیلی خوب آن را درآورده. درباره تعلیق کتاب و این که خواننده برای کشف راز زندگی استاد نقاش و رار و رمز تنیده شده در تابلوی نقاشی «چشمهایش» تا پایان کتاب را یکسره و بیوقفه میرود نیز، یکی از نکات قوت رمان است.
خواندن رمان خالی از لطف نیست. من که دوستش داشتم و لذت بردم از پایانبندی و اتفاقات و دیالوگها و مونولوگهایی که در رمان وجود داشت.