قبل از طلوع ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفیسه مرشدزاده» ثبت شده است

به حجم اخبار متفاوتی که در طول روز می شنوم و میخوانم فکر میکنم. به تأثیر این همه حرف‌ متفاوت و متناقض و سطحی و به قول «نفیسه مرشدزاده» حرف‌های زندگی نشده، که معلوم نیست از کجا سروکله‌شان پیدا می‌شود. به سرم فکر می‌کنم که پر از صداست. به خبر کشف حجاب این بازیگر و مهاجرت آن ورزشکار، به «هضم شدن در معده آزمند اجتماعات بیگانه» به تجاوز گروهی‌ای که در دست بررسی‌ست، به فیلتر شدن تلگرام، به برجام، به گریز آناتومی، به هدایت و گلشیری، به مرشد و مارگریتا، به اعترافات روسو، به تو فکر می‌کنم!


فرزانه طاهری گفته داستان نویسان ما دچار فقر تجربه‌اند، به فقر تجربه فکر می‌کنم به فقر به تجربه! به تجربه‌ی فقر. روسو گفته پولی که در جیبمان است وسیله‌ای برای آزاد بودن است، پولی که به دنبالش هستیم وسیله بردگی. به پول فکر می‌کنم به اسارت به بردگی. محدثه گفته وبلاگت را به‌روز کن، من گفته‌ام وقت ندارم. به وبلاگ فکر می‌کنم به دل‌نوشته، فرزانه طاهری گفته حوصله خواندن دل‌نوشته ندارد، من هم حوصله خواندن شازده احتجاب را ندارم، یک، یک مساوی! به شازده احتجاب فکر می‌کنم به تأثیر هدایت و گلشیری بر ادبیات داستانی، به بحث امروزمان بر سر تأثیر هدایت و گلشیری! به ادبیات داستانی، به جمال میرصادقی... به فرق میان داستان و خاطره فکر می‌کنم، به سردار همدانی، به مصاحبه، به تهران ... به تو فکر می‌کنم!


به خواندن یک کتاب عاشقانه‌ و یک مجله زرد فکر می‌کنم به دیدن یک سریال آبکی کره‌ای به «گو جون پیو» به عموشلبی فکر می‌کنم به قطعه گم شده به مثلث‌های نوک تیز که میخواستند نقش قطعه گمشده دایره را بازی کنند... به بازی فکر می‌کنم به کلش به کندی کراش به هفتاد دو ساعت صبر کردن برای گذر از مرحله صدو ده به صدو یازده، به هفتاد دو فکر می‌کنم، به صبر به گذر، گذر از کربلا به شام ... به تو فکر می‌کنم!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۶
مریم



دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده‌ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی‌مان شب توی رختخواب مثل کنده‌ای چوب راحت می‌خوابد و آن یکی مدام غلت می‌زند، چون دست و پاهایش درد می‌کنند. چون صورت اشک‌آلود بچه‌ای می‌آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهدکودک. همه رفته‌اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی‌ها او را ببرد پیش بچه‌های خودش. نیمهِ گمشده شب‌ها خواب ندارد، می‌افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نیمهِ دیگری ندارد. زن گیج و خسته تا صبح بین کسی که شده و کسی که بود، دست و پا می‌زند. مادربزرگ سنت‌زده و عقب‌افتادهِ من کجا می‌توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟ ما به همه حق و حقوقمان رسیده‌ایم.زنده باد تساوی ...

نفیسه مرشدزاده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۵۳
مریم