قبل از طلوع ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد» ثبت شده است


ahmad va fatemeh


احمد و فاطمه‌ی دوست داشتنی

این نامه را کسی برای شما می‌نویسد که هرگز شما را ندیده، کل شناختش از شما خلاصه می‌شود به عکسی که  گمانم هردویتان خوابیده‌اید و دارید غش غش می‌خندید. همین عکس کافیست که منی با چندین کیلومتر فاصله را با دنیایی از کار و گرفتاری به پای این کاغذهای دیجیتالی بنشاند. خودِ شما هم وقتی بزرگتر شوید، حس می‌کنید که هیچ چیزِ دنیا به‌قدر خنده‌ی یک کودک نمی‌تواند یک آدم‌بزرگ را به کاری وادار کند، آنقدر که این خنده‌ی بی‌ریا غنیمتیست. راستش آدم بزرگها زیاد می‌خندند، اما خنده‌ی بی‌ریا و خالص فقط خاص بچه‌هاست.

ما مثلا بزرگترها، وقتی بخواهیم برای کوچکترهایمان چیزی بنویسیم، غالبا رنگ و بوی نصیحت به خودش می‌گیرد، خودِ من هر وقت خواستم برای کودکم چیزی به یادگار بگذارم، دیده‌ام که همین‌طور شده، فوقش می‌شود چیزی در توصیف تجربه‌ی روزهای خودم... ما را ببخشید که محبتمان هم به خودخواهی آلوده است که اگر نبود، دنیا قطعا جای بهتری می‌شد ...

می‌دانی پسرم، دخترم! دنیا آنقدرها جای قشنگی نیست، آنقدرها هم بدک نیست. ترافیک و آدم فضول و بی‌منطق دارد، آدمهای خوب و کمک رسان و باشعور و خیابانهای زیبا و کوچه باغهای خلوت هم دارد. دوستانی که نام دوست به تنشان زار می‌زند، دارد، دوستانی که همیشه کنارت باشند هم دارد. دنیا یک تناقض کامل است. و تو باید میان این تناقض ها رشد کنی. میان بودن و نبودنها، عشق و نفرتها، داشتن و نداشتنها و ... ببین، همه‌ی آن کلماتی که جمع بسته شده‌اند قسمت منفی ماجرایند ـ نفرت‌ها، نداشتن‌ها، نبودنها ـ اما خبر خوب این است که همه‌ی آن جمع بسته نشده‌ها آنقدر قدرت دارند که جمع‌ها را شکست دهند! بگذریم! باید بیش از هر چیزی خودت را و چَم خم‌های روحی‌ات را بشناسی. باید دنیا و مکر و حیله هایش را و فرصت و استعدادش را از بَر باشی، اینها را که بدانی میتوانی راحت تر خودت را نجات دهی.

این پاراگراف آخر تکه‌ای از آن چیزیست که به یادگار برای کودکم نوشته‌ام، حالا چه فرقی می‌کند، چه او و چه شما دو نازنین ...

تولدتان مبارک! تولد شما برای ما بیشتر از خودتان زندگی‌بخش و امیدوارکننده است .... ممنونیم که به ما امید و زندگی می‌بخشید، با بودنتان، با لبخندهایتان و با پاکی‌تان ...


پ.ن: کارگاه کفشدوزکها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۱ ، ۱۲:۳۲
مریم