قبل از طلوع ...

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

وقتی می خواستم میدان را دور بزنم، آخرین تصورم این بود که پرشیا با آن همه فاصله برسد به من!

صحنه ترسناکی بود، ماشینم چند متری کشیده شد، روی چرخ های سمت راستش کمی بلند شد و دوباره برگشت، خاموش شد، شیشه ها پودر شد، درها، له شدند و من ... می لرزیدم، بازویم را که به خاطر تماس در درد می کرد گرفته بودم و آرزو می کردم آدم های دور ماشین چند دقیقه ساکت شوند و همه این ها در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. 

مدتی که منتظر ماندیم تا پلیس برسد، که اصلا هم زمان کمی نبود، افراد زیادی، پیاده و سواره از کنارمان عبور کردند و می توانم بهتان اطمینان بدهم که پنجاه درصدشان نتوانستند بدون نظر دادن راهشان را بگیرند و بروند: 

" پرشیا مقصره" ویژژژ

" زنها که راننده نمی شن" ویژژژ

"پراید مقصره" ویژژژ

" بمون تا پلیس بیاد، هاهاها" ویژژژ

" بالای دو تومن بیمه برات می زنه" ویژژژ

تا پلیس برسد، از میزان خسارت وارده به هر دو ماشین، مقصر اصلی، کروکی، ماشین را کجا ببریم که کمتر ازمان بگیرند و بدون رنگ سقف اش را در بیاورند و کلی چیزاهای دیگر مطلع شدیم.

کاش کمی روی ساکت ماندن و نظر ندادن تمرین کرده، یا به عنوان یک واحد درسی در دبیرستان ارائه اش می کردیم: بچه ها را می بردیم سر صحنه تصادف و می گفتیم: هر کی نظر نده نمره کامل می گیره! 

کاش اینقدر سرمان توی کار بقیه نبود....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۸:۳۴
مریم