قبل از طلوع ...

BOLAND NEVIS




اولش محو مینی‌مال نویسی شدم، آن موقع تعداد وبلاگ‌های مینی‌مال خیلی کم بود، می‌خواندمشان، بعدترش دیدم حوصله‌ی بلندخوانی‌ام دارد از بین می‌رود، به زور و کتک خودم را پای متن‌های بلند می‌نشاندم، اما فایده‌ای نداشت، تعداد بلندنوشت‌هایی که مرا وادار به خواندن می‌کرد، از انگشتان یک دست هم کمتر بود. کم کم دیدم توانایی بلندنویسی و پرداخت جزییاتم دارد به فنا می‌رود، روی صحبت‌ و بحث کردنهایم هم تأثیر گذاشته، کل خاطرات و داستان و ماجراها را در یک خط خلاصه می‌کردم، می‌توانستم تمام ماجرای شکست عشقی یک آدم را در قالب «آمد، رفت» خلاصه کنم. و البته توانایی این را پیدا کرده بودم که در همین «آمد، رفت» آنقدر احساس و هیجان و لحن بریزم که طرف بتواند حسش کند، نه اینکه اطلاعاتی کسب کند، بلکه خالصِ ماجرا را حس کند و حتی‌تر با همین یک جمله اشک هم بریزد.

وقتی فاجعه _ اگر بشود اسمش را فاجعه گذاشت_ به اوج خود رسید که نسبت به صحبت کردن دیگران حساس شدم، مثل یک ویرایشگر عمل می‌کردم، اگر کسی زیادی به توصیفاتش شاخ و برگ می‌داد، حساسیت به خرج می‌دادم، ناخودآگاه، بی‌اراده، سعی می‌کردم ویرایشش کنم توی ذهنم، بریزمش در قالب یکی دو کلمه، نهایتا یک جمله!

الان نگران خودم شدم، باید فکری به حال خودم بکنم، احساس می‌کنم دارم از خیلی چیزها عقب می‌مانم، انگار  دنیایم هر روز بیشتر به سمت سکوت پیش می‌رود، توانایی صحبت کردنم دارد تحت تأثیر قرار می‌گیرد، حوصله‌ی شنیدنم هم. این وبلاگ جهت بازگرداندن من به دنیای سابقم، ساخته شد، پس سخت‌گیر نباشید.

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۱ ، ۱۹:۱۷
مریم